سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحت الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍمِنْ اوْلیائِک

حوالی آفتاب
 
صـحـن دوستـان
سقاخونه

این روزا برنامه ماه عسل رو ک می بینی از مجری و گزارشگر برنامه یه چیز رو زیاد می شنوی : " قصه " ...! قصه ی شما...قصه ی ایشون ... قصه ی فلانی ... قصه ی امروز و قصه ی دیروز...!

و من فکر میکنم ب اینکه آیا واقعا قصه اس ؟

تمام لحظه های عمر یه آدم...! یه خونواده ...! تمام ثانیه هایی ک چون سالی گذشته ...! تمام روزایی ک درد کشیده ...! تمام بغض های خورده و همه ی اشک های ریخته یه قصه اس؟؟؟!!!

این آدما شخصیتای یه قصه ان؟؟؟!!!

قصه ای ک نهایتش تعبیر یه کابوسه ؟؟؟!!!

آره خب ... شایدم "قصه ای" بیش نیست ...!

"قصه ای" ک با یکی بود یکی نبود شروع میشه...!

"قصه ای" ک زیر گنبد کبودش فقط خداست ...!

"خدایی" ک اون اول اونقدر جیغ و داد شخصیتای اصلی قصه بلنده...! که شایدصداش حتی از لایه ی ازون هم اینورتر نمیاد...! و اون مجبور میشه دستشو بفرسته....!

"دستی" ک میاد پایین و شاید ، و شاید همون دستایی رو اول میگیره ک بالاترن...! ک فاصله اش باهاشون کمتره...!

"گرفتنی" ک همه وجود آدمو میلرزونه ....!

"لرزشی" ک پراز ارتعاشه...!

"ارتعاش" کلام خدا ...! و تازه صداش می رسه....!

"صدایی" ک میگه : تو بامن باش ، من ماهتو ک جای خود ، زندگیتو عسل میکنم ...!

"خدایا کلاغ سیاه تموم قصه ها رو ب خونشون برسون...!"

"همون قصه ای ک بالا بری راسته ، پایین بیای دروغه....!"



آخر نوشت :

...«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا»...

"ملتمس دعای خیرتون...."


[ دوشنبه 93/4/16 ] [ 11:32 عصر ] [ حوالی آفتاب ]

گاهی وقتا حس می کنی دلتنگی...

حس می کنی یه چیزی درونت هست ک نمی شناسیش ... ک نمیدونی واسه چیه...!

گاهی وقتا بهت میگن : چته؟ میگی نمی دونم! یه طوریم هست! ولی نمی دونم چیه...!

گاهی وقتا حس می کنی دلتنگی...

حس می کنی دلت هوایی شده... دلت پرمیکشه....آروم وقرار نداره .... ک نمی دونی دلیلش چیه ...!

گاهی وقتا بهت میگن : چته؟ میگی نمی دونم! یه جایی دلم می خواد برم ولی نمی دونم کجا....!

گاهی وقتا حس می کنی دلتنگی ...

 حس می کنی یکی داره صدات میزنه.... یکی حواسش بهت هست.... یکی داره نگات میکنه...  یکی منتظرته....

 گاهی وقتا بهت میگن : چته؟ میگی نمیدونم! یه حسی دارم... یه حسی ک گیجم می کنه....  باید به یکی سر بزنم... ولی نمی دونم کیه....!

گاهی وقتا حس میکنی دلتنگی....

دلت تنگه... اما هرچی فکر میکنی می بینی وقتی به نزدیکات سر میزنی!، وقتی تلفنی حالشون رو میپرسی!، یا وقتی از رفیقات ک خیلی وقته ازشون بی خبری خبر میگیری! .... بازم دلتنگی....!

گاهی وقتا حس می کنی دلت گرفته...ولی نمی دونی واسه چی؟ واسه کی ؟ واسه کجا؟

اون موقع است ک یکی دست به کار میشه... همونی ک صدات میکنه...همونی ک حواسش بهت هست....همونی ک نگات میکنه... همونی ک منتظرته...

تازه می فهمی دلتنگی...

دلتنگ یه معبود...

دلتنگـــ یه ماه ...

دلتنگـــ یه دعوت ...

دلتنگـــ یه مهمونی...

دلتنگـــ یه حضور...

دلتنگـــ یه سفره...

دلتنگـــ نوای ربنا.....

دلتنگـــ سی روز آرامش.... همون آرامشی که پیشتر حسش کردی.... توی حرم... یا اون سه روزی ک توی خونش بودی... ولی بازم می تونی حسش کنی توی خونه ی خودت ..... توی خیابون... توی کوچه ... هرجا ک بری .... با هرکی ک حرف بزنی... با هرکی بخندی و با هرکی اشک بریزی....

تازه می فهمی دلتنگی...

دلتنگـــ یه خلوت...

یه خلوت دو نفره...

دلتنگـــ شبای خاص ماه رمضون....

دلتنگـــ مناجات های شبونه و دلتنگــــ دعای سحر...

دلتنگـــ............

انگار این دلتنگی تمومی نداره!!!

تازه میفهمی دلتنگـــ خدایی.... همون خدایی ک دغدغه از دست دادنش رو نداری...

شمارش معکوس شروع شد...

 

و فقط چند قدم تا پایان دلتنگی....


 

عکس نوشت :

 ماه رمضون پارسال....سحر .... شاهچراغ...

ملتمس دعای خیرتون...



[ دوشنبه 93/4/2 ] [ 10:59 عصر ] [ حوالی آفتاب ]
........

.: Weblog Themes By S.shAriAty :.

اذن دخـول

تو از حــوالــی آفتـــاب و مشرق دل.... به لحظه های زمینی نهاده ای منزل... درون حادثه ها حاضر است تاریکی... تو از حـــوالــی آفتـــاب می شوی نازل...
رواق دارالحجه
پـنجـره فـولـاد
کفشـداری


زائران امروز: 4
زائران دیروز : 10
کل زائران: 108998

SiaVash