سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحت الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍمِنْ اوْلیائِک

حوالی آفتاب
 
صـحـن دوستـان
سقاخونه

 

هر روز روز تو همه جا محضر شما

یعنی که هست هر چه زمین کربلای تو

 

میل دوبارگی بهشت آدمی نداشت

وقتی شنید گوشه ای از روضه های تو

 

کی دست خالی از در این خانه رفته است

دست پر است تا به قیامت گدای تو

 

تنها بلد شدیم تباکی کنیم و بس

گریه کند برای تو صاحب عزای تو

 

گریه کن تو حضرت زهراست والسلام

جانم فدای فاطمه و جانم فدای تو

 

تازه به شام می رسد از راه قافله

تازه رسیده نوبت تشت طلای تو

 

آقا جان کم ما و کرم شما......

تمام شد مراسم شما و کم گریه کردیم ما برای شما....

آقا جان ببخشید اگر نمردیم از غم خواهر شما...

آقاجون آجرک الله....


[ سه شنبه 93/8/13 ] [ 10:54 عصر ] [ حوالی آفتاب ]

یه جاهایی هست تو زندگیت که برات یه ایستگاهه....

که هرجا لغزیدی ، هرجا کم آوردی ، هرجا از راه منحرف شدی ، یادت بهش میفته و امید کل وجودتو میگیره...

که منتظری بهش برسی....

که براش برنامه ریزی میکنی ، روزشماری میکنی واسه اومدنش....

که خستگیاتو به دوش میکشی ، درداتو به جون میخری ،  به دلتنگیات میخندی فقط به شوق رسیدن به اونجا.... به اون لحظه....

امشب دلم پر میزنه  .... مثله پرنده تو قفس

چاره ی درد دل من   .... هق هق و نفس نفس

   خدا خدا دوست دارم

میخوام مثه دیوونه ها .... سر به بیابون بزارم

   داد بزنم به آسمون ... خدا خدا دوست دارم

اما وقتی بهش میرسی ، خجلی ، شرم داری ، نگرانی ، یادت میاد هنوز آدم نشدی ! دلت بیشتر از پیش از خودت میگیره....

با خودت قهر میکنی.... دلت میخواد سر خودت فریاد بزنی و بگی : وای به حالت که نقطه شروع و پایانت یکیه.... چرا داری دور سر خودت میچرخی؟؟؟

دلت میخواد از خودت فرار کنی... شاکی میشی از اینکه هیچ حقی واسه گله و شکایت نداری... از اینکه اونقدر دست و بالت بسته اس که نمیتونی بپری...

إِلَهِی قَلْبِی مَحْجُوبٌ...

وَ نَفْسِی مَعْیُوبٌ...

وَ عَقْلِی مَغْلُوبٌ...

وَ هَوَائِی غَالِب...

وَ طَاعَتِی قَلِیلٌ...

وَ مَعْصِیَتِی کَثِیرٌ...

وَ لِسَانِی مُقِرٌّ بِالذُّنُوبِ...

فَکَیْفَ حِیلَتِی یَا سَتَّارَ الْعُیُوبِ...

گیج شدی.... داری با خودت کلنجار میری .... داره دعواتون بالا میگره که انگار یکی به دادت میرسه...

همونی که همیشه بهش امید داشتی .... همونی که هربار سرافکنده میای دم در وایمیسی و هربار با احترام دعوتت میکنه داخل....

همونی که منتظر نیست تو بگی شوق اومدن داری، خودش صدات میزنه.... که با عزت بری دم خونش... که هم رنگ بقیه باشی... که کسی چیزی نفهمه!!!

تو جواب امید و اعتمادت رو میگیری! اما یادت نره جواب محبت رو بدی!!!

یکی داره از اعتبارش واست خرج میکنه! یادت نره قدردان باشی....!

 

آخر نوشت :

این روزا و شبا داره سریع میگذره....

اونقدر سریع که .....!!!

به امید خودش...

نمیدانم مرا چه می شود!!!

آخرتر نوشت :

بهونه ی نوشتن این پست شب هفتم بود، شب حضرت حر...

محتاج دعای خیرتون....!


[ یکشنبه 93/8/11 ] [ 12:2 عصر ] [ حوالی آفتاب ]

هر دری بسته شود جز در پرفیض حسین.....

این در خانه ی عشق است که باز است هنوز....

میگن هیچ اتفاقی تو دنیا اتفاقی نیست!

میگن هیچ رابطه ای بی دلیل ایجاد نمیشه!

میگن هیچ آدمی بدون علت حتی از کنارت رد نمیشه!

میگن هرکسی رو شناختی یا هرکیو دوست داشتی حتما حکمتی داره!

وتو شاید خیلی اوقات رابطه هایی ایجاد میکنی بدون اینکه بدونی چرا!!!

و شاید واسه همینه که برخوردات هم متفاوته!

یه وقتایی وارد یه رابطه میشی که میبینی دوسر برده! محبت میکنی و محبت میبینی... همون قدری که دغدغه داری دغدغتو دارن!

اینجور وقتا همه چیز خوبه البته تا وقتی که سطح توقعت رو بالا نبری! اما اگه کیل گرفتی دستت و شروع کردی به اندازه گیری خوبیات ، همه چیز رو میریزی به هم....

گله ای هم نیست.... خود کرده را تدبیر نیست....

گاهی هم رابطه یک طرفه اس . وقتی میفتی توش ، باید فقط احساس و محبتت رو خرج کنی... 

خب وقتی باوجود اینکه جوابی نمیبینی به کارات ادامه میدی، به خودت مربوطه! حتما راضی هستی دیگه!!

اما یه وقتایی وقتی با بزرگی آشنا میشی ، وقتی دل میبندی ، یا وقتی حس میکنی اسیر شدی و راه فراری نداری تازه میفهمی برنده ی میدون فقط تویی!!

میبینی این رابطه اونقدر یه طرفه هست که بدون هیچ هزینه ای تو مالک کل دنیایی....

بعضی وقتا که بیخیالی ، که فراموش میکنی ، که دغدغه ای نداری ، یکی هست که هواتو داره ، که به یادته  ،که دغدغتو داره! حواسش به رفت و آمد و زندگیت هست!

همونی که هرچی بخوای جاده رو کج بری بازم دستتو میگیره و میاردت تو راه...

همونی که وقتی تو هیاهوی دنیا غرق شدی ، سروقت صدات میکنه و میشوندت پای سفره اش...

همونی که ادعات میشه عاشقشی ، اما بیشتر از هر معشوقی واسش ناز میکنی....

همونی که براش فرقی نداره ، زهیر باشی ، حبیب ، حر یا میثم تمار باشی....

امسال زهیر وار وارد محرم میشوم ، باشد که آزادمان کنند....

 

 

آخر نوشت :  

هوا ، هوای کربلا....

هوای بین الحرمین....

هوای شور و مستی و ....

هوای گریه بر حسین....

و باز هم توفیقی دیگر....

توفیق نوکری ارباب...

اشک های ما که ارزشی ندارد اما باز هم توفیق عزاداری دیگر!!!

دوستان به رسم رفاقت دعاگو هستیم ، دعاگو باشید....

یا شهید....


[ یکشنبه 93/8/4 ] [ 12:16 صبح ] [ حوالی آفتاب ]
........

.: Weblog Themes By S.shAriAty :.

اذن دخـول

تو از حــوالــی آفتـــاب و مشرق دل.... به لحظه های زمینی نهاده ای منزل... درون حادثه ها حاضر است تاریکی... تو از حـــوالــی آفتـــاب می شوی نازل...
رواق دارالحجه
پـنجـره فـولـاد
کفشـداری


زائران امروز: 11
زائران دیروز : 11
کل زائران: 108821

SiaVash