سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحت الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍمِنْ اوْلیائِک

حوالی آفتاب
 
صـحـن دوستـان
سقاخونه

یه جاهایی هست تو زندگیت که برات یه ایستگاهه....

که هرجا لغزیدی ، هرجا کم آوردی ، هرجا از راه منحرف شدی ، یادت بهش میفته و امید کل وجودتو میگیره...

که منتظری بهش برسی....

که براش برنامه ریزی میکنی ، روزشماری میکنی واسه اومدنش....

که خستگیاتو به دوش میکشی ، درداتو به جون میخری ،  به دلتنگیات میخندی فقط به شوق رسیدن به اونجا.... به اون لحظه....

امشب دلم پر میزنه  .... مثله پرنده تو قفس

چاره ی درد دل من   .... هق هق و نفس نفس

   خدا خدا دوست دارم

میخوام مثه دیوونه ها .... سر به بیابون بزارم

   داد بزنم به آسمون ... خدا خدا دوست دارم

اما وقتی بهش میرسی ، خجلی ، شرم داری ، نگرانی ، یادت میاد هنوز آدم نشدی ! دلت بیشتر از پیش از خودت میگیره....

با خودت قهر میکنی.... دلت میخواد سر خودت فریاد بزنی و بگی : وای به حالت که نقطه شروع و پایانت یکیه.... چرا داری دور سر خودت میچرخی؟؟؟

دلت میخواد از خودت فرار کنی... شاکی میشی از اینکه هیچ حقی واسه گله و شکایت نداری... از اینکه اونقدر دست و بالت بسته اس که نمیتونی بپری...

إِلَهِی قَلْبِی مَحْجُوبٌ...

وَ نَفْسِی مَعْیُوبٌ...

وَ عَقْلِی مَغْلُوبٌ...

وَ هَوَائِی غَالِب...

وَ طَاعَتِی قَلِیلٌ...

وَ مَعْصِیَتِی کَثِیرٌ...

وَ لِسَانِی مُقِرٌّ بِالذُّنُوبِ...

فَکَیْفَ حِیلَتِی یَا سَتَّارَ الْعُیُوبِ...

گیج شدی.... داری با خودت کلنجار میری .... داره دعواتون بالا میگره که انگار یکی به دادت میرسه...

همونی که همیشه بهش امید داشتی .... همونی که هربار سرافکنده میای دم در وایمیسی و هربار با احترام دعوتت میکنه داخل....

همونی که منتظر نیست تو بگی شوق اومدن داری، خودش صدات میزنه.... که با عزت بری دم خونش... که هم رنگ بقیه باشی... که کسی چیزی نفهمه!!!

تو جواب امید و اعتمادت رو میگیری! اما یادت نره جواب محبت رو بدی!!!

یکی داره از اعتبارش واست خرج میکنه! یادت نره قدردان باشی....!

 

آخر نوشت :

این روزا و شبا داره سریع میگذره....

اونقدر سریع که .....!!!

به امید خودش...

نمیدانم مرا چه می شود!!!

آخرتر نوشت :

بهونه ی نوشتن این پست شب هفتم بود، شب حضرت حر...

محتاج دعای خیرتون....!


[ یکشنبه 93/8/11 ] [ 12:2 عصر ] [ حوالی آفتاب ]
.: Weblog Themes By S.shAriAty :.

اذن دخـول

تو از حــوالــی آفتـــاب و مشرق دل.... به لحظه های زمینی نهاده ای منزل... درون حادثه ها حاضر است تاریکی... تو از حـــوالــی آفتـــاب می شوی نازل...
رواق دارالحجه
پـنجـره فـولـاد
کفشـداری


زائران امروز: 45
زائران دیروز : 34
کل زائران: 109734

SiaVash