حوالی آفتاب | ||
وقـتـیـ دیــد هــربـــار میــروـمــ و انــگـــار هیـــچـ ...
وقــتـــیـ دیـــد خـــودـمـ از پــسـ خــانــهـ تــکــانـیـ دلــمــ بــر نمــیـ آیــمـ ، خـودشـ مـرا بـرد آنـجــا..... خــودشـ مـیـخـواســتــ گــوشهـ هــایـ دلــمـ را گـرد گـیـریـ کـنـد ، روحـمـ را کــ بـالـشـ زخمـیـ بـود ، خـودـمـ ک بـیـ "او" بـودـمـ.... خـود بـیـ "او" کـ بـ درد نـمـیـخـورد... اصــلا ایـنـ خـود حـجـابـیـسـتـ بـرایـ "او" .... بـایـد ایـنـ "او" بـاشـد ، بـایـد ایـنـ "او" دسـتـ بـگـیـرد .... تـا ایـنـ خـود از مـیـانــ بـرخـیـزد.... هـمـانــ خـودیــ کـ خـیـلـیـ وقـتــ اسـتــ وسـطـ راه نـشـسـتـهــ بـیـ " او" .... دلـمـ را بـرد.... امـا....کــاریــ نــکــرد... حــرفــیــ نــزد.... چــیــزیــ نــخــواســتــ... ســـکــــــــــوتــــــ.... امــا قــدرتــ نــمــایــیـ کــرد.... در یــکــ لــحــظـهـ.... لــحــظــهــ آخــر .... آخــریــنــ نــگــاهــ ... نــگـاهــ وداعــ.... خـانــهــ تـکــانــیــ "او" لــحــظــهــ ایــ بــود... بــا نــگــاهــیــ.... بـا نـگـاهـیـ.....گــوشــهــ چــشـمـیــ.... خـانـهـ تـکـانـیـ کـرد..... و شـکـانـد... و شـکـسـتـ.....شـکـسـتـ.... ریـخـتـ.... دلـمـ را کــ نـمـیـگـویـمـ.... بـغـضـمـ را مـیـگـویـمـ.... خـانـهـ تـکـانـیـ کـرد....و سـردشـ کـرد.... و لـرزانـد.... دلـمـ را کــ نـمـیـگـویـمـ.... دسـتـمـ را مـیـگـویـمـ... خـانـهـ تـکـانـیـ کـرد.... و تـوانـشـ را گـرفـتــ... و قـفـلـشـ کـرد.... و چـسـبـانـدشـ بــ زمـیـنـ ... دلـمـ را کــ نـمـیـگـویـمـ ..... پـایـمـ را مـیـگـویـمـ..... خـانـهـ تـکـانـیـ کـرد.... خـیـسـشـ کـرد... روشـنـشـ کـرد.... بـازشـ کـرد ... دلـمـ را کـ نـمـیـگـویـمـ ... چـشـمـمـ را مـیـگــویـمـ ..... خـانـهـ تـکـانـیـ کـرد.... دلـمـ را نـگـویـمـ کـجـا را بـگــویـمـ ؟ خـانـهـ تـکـانـیــ کـرد... تـحـویـلـشـ گـرفـتـ.... دسـتـیـ بــ سـرشـ کـشـیـد... تـکـهـ ایـ را بــرداشـتــ... بـرایــ خـودشــ....نـمـیـدانـمـ شـایـد هـمـ تـمـامـشـ را .... دیـگـر حـسـابــ مـعـنـایــیـ نـداشـتــ .... خـوبـشـ کـرد.... حـالـشـ را خـوبــ کــرد ... رنــگـیــ کــرد دنــیـایــشـ را...... خـیـلـیــ کـارهـا کــرد.... ـعـ ـاـ ـشـ ـقـ ـشـ کـرد.... دلـمـ را مـیـگـویـمـ .... مـجـالـیـ بـرایــ مـانـدنـ نـبـود .... بـایـد مـیرفـتــ ... دیـگـر جـایـیـ نـداشـتــ... دلــمـ را کــ نـهــ ! جــسـمـمـ را مـیـگـویـمـ.... پـرواز داشـتــ....رفـتــ .... بـردنـشــ.... امـا "او" بـرشــ گـردانـد.... چـهـار مـاهـ بـعـد.... دلـتـنـگـشــ بـود؟ ... شـایـد مـیـخـواسـتــ دلـیـ را کـ جـامـانـدهـ بـود پـسـ بـدهـد ! .... امـا نـداد.... تـکـهــ یـ دیـگـریـ بـرداشـتــ.... بـرایــ خـودشــ... "او" را مـیـ گـویـمـ.... و بـاز رفـتــ.... "او" را کــ نـهـ ! جـسـمـمـ را مـیـ گـویـمـ.... و بـازهـمـ خـواسـتـشـ.... هـشـتـ مـاهـ بـعـد... هـشـتـــ... هـشـتـــ... بــ گـمـانـمـ هـشـتـاد و هـشـتــ بـود... آریــ "او" را مـیـ گـویـمــ.... و بـاز همـ 12 مـاهـ بـعـد.... و بـاز همـ 12 مـاهـ بـعـد.... وبـاز هـمـ ... و بـاز هـمـ..... و بـاز.... انـگـار قـولـیـ بـود و قـراریــ.... تـکـهـ تـکـهـ بـرداشـتـ.... نـمـیـدانـمـ چـیـز دیـگـریـ مـانـدهـ یـا نـهـ.... بـایـد از "او" بـپـرسـمـ..... مـیـلاد بـهـانـهـ اسـتــ.... بـهـانـهـ ـیـ د.ـلـ.ـتـ.ـنـ.ـگـ.ـیـ .... مـیـلادشــــــــ مـبـارکــــــــ .... اللَّـهُمـَّ صَلِّـ عَلَیـ عَلِیـِّ بنـِ مُوسَیـ الرِّضَا المُرتَضَیـ
دیدم همه جا بر در و دیوار ضریحش جایی ننوشته است گنهکار نیاید.... از قول صاحبخانه: دم در بده بفرمایید داخل....
عکس نوشت: مشهد، حرم، فروردین 91 آخرنوشت: *امام رئوف دلم را ک میگفتم جسارتی شد و گفتم: ع ا ش ق ش کردی... اما حقیقت این است ک لیلاتر از آنی ک مجنونت باشم... ** ب یاد "غبار" ک در هنگام نگاشتن یادش در یادم آمد: نشسته ام چو غباری ب شوق اذن دخول....بیا بگو نتکانند پادری ها را.... *** احساس سوختن ب تماشا نمیشود آتش بگیر تا ک بدانی چ میکشم.... ****همین!......
[ سه شنبه 92/6/26 ] [ 8:24 عصر ] [ حوالی آفتاب ]
ای که میپرسی نشان عشق چیست...
حوالی نوشت: شعراز زنده یاد مجتبی کاشانی.... [ چهارشنبه 92/6/13 ] [ 11:20 عصر ] [ حوالی آفتاب ]
دلمان تنگ می شود گاهی
حوالی نوشت: 1:صرفا جهت امانتداری این متن رو از برنامه " رادیو هفت " شنیدم. و نمیدونم اثر کیه!!! 2:تو سریال روزی روزگاری... مراد بیگ (زنده یاد شکیبایی) خطاب به خاله لیلا (ژاله علو): من ادعایی ندارم! 3:همینجوری! 4:و دیگر هیچ..... [ چهارشنبه 92/6/6 ] [ 12:41 صبح ] [ حوالی آفتاب ]
......... همراه بسیار است، اما همدمی نیست دلبسته اندوه دامنگیر خود باش کار بزرگ خویش را کوچک مپندار چشمی حقیقت بین کنار کعبه می گفت
"فاضل نظری"
حوالی نوشت: بی دلیل یا با دلیل بودنش مهم نیست... [ دوشنبه 92/6/4 ] [ 12:13 صبح ] [ حوالی آفتاب ]
........
|
||
[ طـراحی : شـریعـتی ] |