سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحت الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍمِنْ اوْلیائِک

حوالی آفتاب
 
صـحـن دوستـان
سقاخونه

 

داره حسی تو من بیدار میشه
جهان هم مثل من بی کار میشه
مثل روزای اول هول میشم
دوباره قصه مون تکرار میشه
چقد گفتم نرو بی عشق سخته
منو تا زنده ای یادت نمیره
تو سرگرم کسی بودی که میخواست
شده یک شب تو رو از من بگیره
دعا کردم دلت ترسش بریزه
به من نزدیک تر شه گرم تر شه
دعا کردم کسی حتی نتونه
از احساسی که دارم با خبر شه
"میخوام باور کنم تا آخر عمر
کنارت سال ها تحویل میشه"
"جهان با عشق ما آغاز میشه 
جهان بی عشق ما تعطیل میشه"
"خدا را شکر باز عاشق شدی تو
خدا را شکر من پای تو موندم"
"جواب اون همه حرفای تلخو
من از چشم پشیمون تو خوندم"
"اگه چشمامو جدی تر بگیری
بفهمی من یه ساله صبر کردم"
"بهارو زودتر تحویل میدی

به آغوش شکسته , دست سردم..."
میخوام باور کنم تا آخر عمر
کنارت سال ها تحویل میشه
جهان با عشق ما آغاز میشه 
جهان بی عشق ما تعطیل میشه...


بی بهانه... با بهانه....


[ جمعه 93/1/8 ] [ 10:59 عصر ] [ حوالی آفتاب ]

...

با لبخند تو هر لحظه مث تحویل یک ساله
دلم امسال کنار تو چه بی اندازه خوشحاله

کنارت ساز احساسم تمام لحظه ها کوکه
نفس های تو جون می ده به این خونه که متروکه

سال من با تو تحویله
عشق من با تو تکمیله

با تو هف سین من جوره
با تو قلبم خیلی مغروره



تو فروردین احساسی بهار و با چشات دارم
حضور سبز تو یعنی تمومه فصل غمبارم

 

و باز هم سالی نو و تحویلی دیگر ... و آیا تحولی دیگر؟!؟....

سالی ک نو شد ... ک بهار بود و نوروز بود و عید بود .... عیدی ک امید مبارک باشد اما....!

و اما ....!

و اما خانه ای ک بود ... اما بهار نبود! .... نوروز بود اما عید نبود ...!

خانه ای ک شلوغ نشد!

دیدی نداشت!

پنهانی بود!

شادی عیدانه؟!؟ نه!!! عزای مادر ...

آرام بود!

صدایی نداشت!

خنده های دم عید ؟!؟ نه!!! هق هقی از برای مادر ... همسر ... فرزند ...و باز هم مادر ... مادر... مادر ...

خانه ای ک سال بابایش نیامده! بهار مادرش خزان شد ...

آقا جون آجرک الله....

و باز هم بازگشتی دوباره....

سالی ک فاطمی بود و بوی رضا(ع) معطرش کرد...

زیارتی ک ....

زیارتی ک ... هیچ...

توان وصفش نیست...

همان بس ک در یک شام مهتابی اذن دخول دادند ...

 

و در یک سحر برفی ...............................

 

 

رفتم از شهر تو و پیش تو جا مونده دلم

تو همون حال و هوا ، آب و هوا مونده دلم

من هنوز نرفتم و دلم برات تنگ شده

آخه جا مونده ،تو خونه ی شما، مونده دلم

من هنوز نرفتم و دلم برات تنگ شده

همه ی درد و دلامو، گله هامو

همه گریه های کهنه مو تموم مشکلامو

به تو گفتم به این امید دارم میرم که باز بیامو

بگم سلام و بگم سلام و بگم سلام و

که تو هم باز کنی دست تمامه گره هامو

ساعت رفتنه من رسیده  قلبم میزنه ..

نمیتونه دلم از خونه تو دل بکنه .

گفته بودن که اگه بیام گرفتار میشم

اومدن آسونه و کاری که سخته رفتنه ...

من هنوز نرفتمو دلم برات تنگ شده

دلم با من نمیاد تا برم

دلم نمیاد از اینجا برم

بزار با دلم یکم راه بیام

امروزرم بمونم فردا برم

من هنوز نرفتمو دلم برات تنگ شده

 

 زیبا بود و ب یاد ماندنی ....

خواستم بگویم سپاس! دیدم واژه ها حقیرند ..... همان سکوت به!!!

 

با احترام نوروز فاطمیتون مبارک...


[ چهارشنبه 93/1/6 ] [ 12:14 صبح ] [ حوالی آفتاب ]
........

.: Weblog Themes By S.shAriAty :.

اذن دخـول

تو از حــوالــی آفتـــاب و مشرق دل.... به لحظه های زمینی نهاده ای منزل... درون حادثه ها حاضر است تاریکی... تو از حـــوالــی آفتـــاب می شوی نازل...
رواق دارالحجه
پـنجـره فـولـاد
کفشـداری


زائران امروز: 14
زائران دیروز : 5
کل زائران: 111555

SiaVash