حوالی آفتاب | ||
همیشه قاصدکارو دوست داشتم....زیادم دوستشون داشتم .... هنوزم دارم ... شایداز قبل از اون زمانی که بهم گفتن قاصده و واسه هرکس بفرستی حرفاتو واسش میبره... بچه که بودم همیشه قاصدک که میدیدم ، فوتش میکردم و میگفتم: برو به عزیزی (مامان بزرگم) بگو بیاد پیشم ، دلم براش تنگ شده.... گاهیم میگفتم : فقط بهش بگو دوسش دارم.... و اکثر اوقات چند روز بعدش عزیزیم میومدن خونمون.... و ذوق زده بهشون میگفتم : قاصدکم بهتون گفت بیاین؟ باوره دیگه!!! اونقدر ایمان داشتم به قاصدکام که بعدش دلتنگیم رفع می شد... هنوزم قاصدکا رو دوست دارم... هنوزم فوتشون میکنم... هنوزم قاصد دلتنگیامن... الان هروقت بهار میشه دوستام زنگ میزنن : حوالی به یاد تو قاصدک فوت کردیم... الان بهار ک میشه چشمام واسه دیدنشون همیشه سر به زیره.... اما الان قاصدکا خیلی کم شدن... خیلی ... شایدم دلیلش اینه که جنس قاصدا عوض شده... الان دیگه حتی دلم واسه قاصدکا هم تنگ میشه.... اما من هنوزم یکی از فانتزیام اینه که یه شیشه پر از قاصدک داشته باشم.... بعد برم تو دل طبیعت در شیشه رو باز کنم.... حتی تصور پروازشونم برام لذت بخشه... اما این فانتزی جرئت میخواد .... جرئت حبس کردن قاصدکا .... جرئتی ک من ندارم.... این قاصدکی که نمیدونم ناغافل از کجاپیداش شد! شد بهونه ی نوشتن از خودش.... بالش شکسته اما مطمئنم میتونه قاصد خوبی باشه... راهش طولانیه... 1350 کیلومتر ... اما مطمئنم به سلامت میره... حتما به سلامت میرسه به حوالی آفتاب .... ب سلامت میرسه و تبریک تولد میگه .... ب سلامت میرسه و تشکر میکنه ... بابت هدیه ی دیشبی.... میگم سلام شمارو هم برسونه....
بعد نوشت : نسیم امشب شیراز رو از همیشه دوست تر داشتم.... قاصدکم بااون از خونه رفت بیرون....
[ یکشنبه 93/6/16 ] [ 11:17 عصر ] [ حوالی آفتاب ]
حرف ها داشتم... برای امشب ... برای شما ... برای میلادتان... بغض ها داشتم... برای شما ... برای حرمتان... منتظر بودم چنین شبی را... اما حالا دلم فقط سکوت می خواهد.... و یک فنجای چای... با طعم نبات تازه رسیده از حریم شما... راستش دلم برای حرمتان.........! تعارف ک نداریم.... پر میزند .....!
زمستــان نیـست... عید همگی مباااااااارک... ما را ب رسم رفاقت دعا کنین... [ یکشنبه 93/6/16 ] [ 1:51 صبح ] [ حوالی آفتاب ]
متن گفتوگوی شمس و مولانا
شمس: هر زمان نو میشود دنیا و ما آزمودم مرگ من در زندگیست
کیستی تو؟ شمس: کیستی تو؟ قطرهای از بادههای آسمان شمس:
کیستی تو؟
کیستی تو؟
مولانا: کیستی تو؟
مولانا: کیستی تو؟ همدلی کن ای رفیق!
مولانا: کیستم من؟ کیستم من؟ چیستم من؟ شمس:
آدمی چون کشتی است و بادبان مولانا: هیچ نندیشم بهجز دلخواه تو شکر ایزد را که دیدم روی تو
حوالی نوشت : دعوتید به تماشای اپرای مولوی... کاری از گروه آران به کارگردانی بهروز غریب پور.... پیشنهاد حوالی آفتاب : کامل این اپرای جذاب رو از سایت تبیان ببینین... اون لینک فقط گفتگوی شمس و مولانا هست... البته درستش اینه که لطفا تشریف ببرید دی وی دی مربوطه رو بخرین بشینین تماشا کنین... اینی هم که من گذاشتم اینجا دلیلش این بود که خودم خیلی لذت بردم گفتم شما هم استفاده کنین... [ شنبه 93/6/1 ] [ 12:21 صبح ] [ حوالی آفتاب ]
........
|
||
[ طـراحی : شـریعـتی ] |