حوالی آفتاب | ||
تو ماهی و من ماهی این برکه ی کاشی اندوه بزرگیست زمانی که نباشی قبل از نوشتن این پست یه سری به پست پارسال زدم... ببینم پارسال این موقع مرا چه می شد؟ دیدم که حس غریبی داشتم ، نمیدونستم چیه........! حالا که به این یکسال فکر میکنم میبینم عجیب سال عجیبی بود... یکنواخت نبود... سال متفاوتی بود... بیشتر از همیشه همه چیز! داشت... شادی و غم و گریه و خنده و وصال و فراق و ........................................! یه سری چیزا تموم شد! یه چیزایی داره شروع میشه! اصلا انگار دوروی سکه بود این سال.... اونجوری که شروع شد نموند....خوب تموم شد... ولی خب یادم هست وقتی از یه روزایی دلسرد نشدم پس به این روزام دلگرم نمونم.... آن گذشت و این نیز می گذرد.... ای بابا! هشت خط نوشتم ، اما دریغ از یه خط درست درمون... ولی پاکش نمیکنم... اصلا همین که به هشت میرسه یعنی همه چیز خوبه... در کل سال خوبی بود. الهی شکررررررررررررر......... اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود....
میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست... بهار امسال هم که پر از بوی حضرت زهراست..... به فال نیک میگیریم... خدا یک علی داشت .... آن هم الحمدلله امام ما شد.... آقاجون آجرک الله...
نوروزتان زهرایی... پر از بوی یاس و نرگس... ملتمس دعای خیر شما خوبان.. آخر نوشت: کی گفته از عشق تو دست میکشم دارم با خیالت نفس میکشم چه حس عجیبی، چه آرامشی
وقتی رضای من، [ دوشنبه 93/12/25 ] [ 12:39 عصر ] [ حوالی آفتاب ]
نشسته ام چو غباری به شوق اذن دخول... بیا بگو نتکانند پادری ها را..... دعوتی غیر منتظره... 11 .11. 93 .....
روز شهادت بی بی معصومه (س) .... وقت وداع ، پای گنبد طلا ، سجده ی شکر یادت نره... مهمانی خوبی بود ، کاش بگوید مهمان خوبی بود... *** هر سلامی علیکی دارد... سلامی که رساندیم... پاسخی که آوردیم... دعوتی غیر منتظره .... 16. 11 . 93 .... ***
زمین همیشه تو را با برادرت می دید
تو ماه بودی و نام برادرت خورشید چقدر در حرمت بوی عشق می آید خیال می کنم عطر دمشق می آید شبی که فال بجز عشق را نمی آورد دلم برای زیارت بهانه می آورد کسی میان دلم ((اشفعی لنا))می خواند صدا صدای خودم بود از شما می خواند .... دعوتی غیر منتظره ...
27 . 11 . 93...
***
دعوتی غیر منتظره ...
28 . 11 . 93... شب چهارشنبه!!!
زُل میزنم به آینه... رو به خودم می ایستم
انگار بعد از دیدنت .... اونی که بودم نیستم تاریک بودم تو خودم .... تصویر تو مهتاب بود انگار تا قبل از چشات .... هر چی که دیدم خواب بود نگاهتو ازم نگیر .... که بی نگات سر در گمم مثل تو دریا نیستم .... اما پر از تلاطمم نگاهتو ازم نگیر... فرصت بده فقط یکم از حال و روز من نپرس .... بغضم نمیذاره بگم... و این بود بهمن ماه من !!!
بهاری ترین زمستانم.....
الهی شکر.....
بیش از این گفتن گزافه گویی است...
همین!!! [ یکشنبه 93/12/3 ] [ 10:36 عصر ] [ حوالی آفتاب ]
........
|
||
[ طـراحی : شـریعـتی ] |