باز هم 12 اردیبهشت رسید و گرامیداشت عزیزانی که لحظه به لحظه مرا بنده خودساخته اند...
روزی که بهانه خوبی است برای مرور مجدد لحظات ناب سادگی...
بهترین بهانه واسه دلتنگی...
دلتنگی واسه سرکار خانم شکری! ... مربی کودکستانم!....
کسی که در اولین گام آموختنم ، در همان ابتدای راه ، تمام هم و غمشان این بود: نباید گریه کنی!...
شاید سالها دلگیر بودم بابت توبیخ ایشون، اونهم به خاطر گریه ای که حق خودم میدونستم!...اما حالا ، بعد از قریب به 15 سال دلم میخواد از صمیم قلب بهشون بگم : بی نهایت شما را سپاس.... این بهترین ریشه شخصیتی بود که میتوانستید مرا به آن پیوند بزنید...
دلم میخواد باشن و بهشون بگم: اجازه خانم معلم! اون آخرین باری بود که ناملایمات چشمامو بارونی کرد....
دلتنگی واسه سرکارخانم تاجدینی!.... معلم سال اول ابتدایی!...
عزیزی که دستم را با قلم آشنا کرد، کسی که اولین آجر آموختن را چنان صاف گذاشت که هیچ گاه حتی برای لحظه ای فکر فرار از درس به ذهنم نرسید...
دلم میخواد ازصمیم قلب بهشون بگم: بی نهایت شما را سپاس...بابت شروع همیشه زیبایم....
مهربانی که مادرانه دست چپ و راست را به من آموخت....
دلم میخواد باشن و بهشون بگم: اجازه خانم معلم! من هنوزم به شیوه شما دست چپ و راستمو تشخیص میدم!....
دلتنگی واسه سرکار خانم عیسایی!... معلم سال دوم ابتدایی!...
کسی که بیش از پیش دلم هوای لبخندهای همیشگیشان را دارد...
هیچ گاه چهره بشاش و خنده روشون از خاطرم محو نشد، چه بسا عمیقا بر روح و ذهنم حک شده...
مهربانی که مداد را ازم گرفت و خودکار را جایگزین آن کرد....مطمئنم میخواستن بهم بگن: یادت باشه از این به بعد اشتباه نکن! هیچ پاک کنی جوابگو نیست...واسه همینه که دلم میخواد از صمیم قلب بهشون بگم : بی نهایت شما را سپاس...
دلم میخواد باشن و بهشون بگم : اجازه خانم معلم! من هنوزم هرجا نوشته ای میبینم دیگه ناخود آگاه میخونمش...بنا به حرفتون چه تابلوی مغازه ها چه اطلاعیه روی دیوار...حالا دیگه نوشته ها با سرعت نور از جلو چشمم رد میشن....هیچ گاه زمان واسه خوندن کم نیاوردم...تند خوانی و شوق به خواندنم را مدیون شما هستم...
دلتنگی واسه سرکارخانم مؤذنی!... سال سوم ابتدایی!...
عزیزی که بیش از هرچیز طعم شیرین ریاضی را به من آموخت...
مهربانی که به خاطر گرمای حضورشون تمام لحظات زیبای جشن تکلیفم گرم بود و صمیمی...
دلم میخواد از صمیم قلب بهشون بگم: بی نهایت شما را سپاس...بابت درک اون چادر سفیدی که گلای ریز قرمز داشت و یه تاج توری!
دلم میخواد باشن و بهشون بگم: اجازه خانم معلم! از اینکه یهو از پیشتون رفتم... از اینکه نشد دیگه ببینمتون.... از اینکه اومدم اما نبودین ... دلم گرفته و دلتنگتونم....
دلتنگی واسه سرکار خانم غفوری!... چهارم ابتدایی!...
معلم خوبم که بیش از درس دغدغه اشون انسانیت بود...
عزیز مهربانی که همیشه بین کلاسای جبرانیشون توی نماز خونه نماز جماعت برپا میکردن...خودشونم پیش نمازبودن...با اینکه هیچ گاه اجباری در کار نبود اما همه همیشه مشتاق بودن...خاطرات تذکرات و اصلاحات مادرانه شون یادم نمیره...دلم میخواد از صمیم قلب بهشون بگم: بی نهایت شما را سپاس....بابت تکرار مکررات و روحیه خستگی ناپذیرتون..
و اما دلتنگی واسه سرکار خانم گلابزاده! دبیر عزیز و محترم دوره پایان بخش کودکی!
مهربانی که هیچ گاه لطف و محبتشونو یادم نمیره...لطف و محبتی که شاید بعضیا رو حسود جلوه میداد اما همه باعث افزایش ثانیه به ثانیه اعتماد به نفسم بود...یادم نمیره چقدر بسیج میشدن که میز ایشون به دور از نیمکت من باشه... اما زهی خیال باطل... بالاخره گفتن دوری و دوستی...
دلم میخواد از صمیم قلب بهشون بگم: بی نهایت شما را سپاس...بابت درس پرسیدنای شفاهی و مداومتون...واسه اینکه باعث شد هیچ گاه از صحبت تو جمع نترسم.. واسه چیزی که بقیه بهش میگن قدرت بیان..
دلم میخواد باشن و بهشون بگم: خانم گلابزاده! ببخشید اگر اون چیزی که میخواستین نشد و نشدم... ببخشید اگر امید هاتون رنگ واقعیت نگرفت...ببخشید اگر دلیل گم کردن و دیگه ندیدنتون بی معرفتی من بود...
دلم میخواد یه بار دیگه ببینمشون و بهشون بگم : تمام این سالها سعی کردم به همه ثابت کنم اون نمره ها نظر دلتون نبود نظر عقلتون بود... سعی کردم اجازه ندم کسی ذره ای به شایستگی شما شک کنه...امیدوارم موفق بوده باشم....
خانم گلابزاده! شاید ایده آل نیست اما من الان راضیم.... این خوشحالتون میکنه نه؟ .... دلم براتون تنگه... اما هرچی بیشتر میگردم کمتر پیدا میکنم....
افسوس که مجال گفتن نیست از دیگر عزیزانی که حرف ها و حرکاتشون همه درسی بود بزرگ برای زندگی.... زندگی ای که همیشه زیباست...
از صمیم قلب به همشون میگم بی نهایت شما را سپاس....
اما تشکر میکنم از استاد خوبم، راهنما و راهبر مسیر اصلی زندگیم....جناب آقای انجوی نژاد که با بیان رک، صریح، و قابل فهمشون با اصولی که من قدرت تشخیص و فهمشون رو نداشتم مهر تثبیتی زدند بر تمام آموخته ها....
استاد گرانقدر بابت حضوربه موقع ، سرشار از انرژی و همیشه سبزتون از صمیم قلب میگم بی نهایت شما را سپاس....مانا و پدرام باشید....
آخرنوشت: به تمام دبیرای عزیز گذشته و اساتید خوب الانم از صمیم قلب میگم: روزتون مبارک.....