سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحت الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍمِنْ اوْلیائِک

حوالی آفتاب
 
صـحـن دوستـان
سقاخونه

مثل باد آمد و مانند برق رفت...

ده شب گذشت...

گذشت و گذاشت برجای...

خواهری را سپید موی...

حجله ای را بی داماد...

مادری را که کنار گهواره خالی می خواند: لالایی لای لالایی لای لالایی...

مادری را که هنوز ناباور است: پسر رشیدش چند تکه بود؟

دخترکی را که بی توجه به خارهای کف پایش در پی پدر روانه است...

نگاه مات و مبهوتی را که همچنان منتظر است، بدقولی عمو را باور ندارد..

مشکی را که از شرم جاری شدن اشکش ، جایی برای گم شدن می جوید....

ده شب گذشت و ترس و وحشت و نگرانی و عجز و ناله را برجای گذاشت...

التماس را: پدرم را کشتی! عمویم را گرفتی! برادرم را تکه کردی! کتک هم بزن! اما معجرم را نبر...

ده شب گذشت اما هیچ چیز تمام نشده....

و این تازه آغاز ماجراست....


[ دوشنبه 91/9/6 ] [ 12:18 عصر ] [ حوالی آفتاب ]
.: Weblog Themes By S.shAriAty :.

اذن دخـول

تو از حــوالــی آفتـــاب و مشرق دل.... به لحظه های زمینی نهاده ای منزل... درون حادثه ها حاضر است تاریکی... تو از حـــوالــی آفتـــاب می شوی نازل...
رواق دارالحجه
پـنجـره فـولـاد
کفشـداری


زائران امروز: 23
زائران دیروز : 5
کل زائران: 111701

SiaVash