حوالی آفتاب | ||
هرسال روز تولدت ک میشه مثه یه قرار میمونه... قراری ک دلت نمیخواد یادآوری کنی اما منتظری آدمای بیشتری سر قرار حاضر شن... حتی کسایی ک تا این روز خبری ازت نداشتن ، رفاقتی نداشتن، اما میان سر قرار... قرار توی روز و لحظه ای ک متعلق ب خودته، ب اسم تو و مال توئه... اگه نیان دلخور نمیشی اما اگه بیان خوشحال تری... روز تولدت ک میشه کلی فکر میاد تو ذهنت.... دلت میخواد ب این فکر کنی این همه سال رو چطوری سپری کردی؟ چند بار سر دوراهی ها راه رو درست رفتی و چند بار مجبور ب برگشت شدی؟ کجا ها رو باختی؟ کجاها رو خواستی ک بازنده باشی؟ وقتایی ک بردی چه کردی؟ با چند نفر جدید آشنا شدی ک فکر کردی کاش زودتر..... چند نفر رو حذف کردی؟ چند نفر بعد از آشنایی با تو گفتن کاش زودتر.... چند نفر حذفت کردن؟ دلت میخواد بفهمی اونایی ک یکسال بزرگتر شدنت رو دیدند چرا اومدند و چرا رفتند؟ دلت میخواد بدونی توی این یکسال چقدر خودت بودی؟ چقدر خواستی ک خودت باشی؟ چقدر توجیه کردی؟ چقدر اسیر شدی؟ چقدر مقاومت کردی؟ چقدر محکم ایستادی و گفتی نه!؟ و چقدر حواست بود قدم بعدی باید پله بالاتر باشه نه خط شروع!؟ دلت میخواد بفهمی اون لبخندایی ک سعی کردی بسازی عمیق بود... اون لحظه هایی ک خواستی آروم شه و پر از آرامش شد واقعی بود.... روز تولدت ک میشه دلت میخواد ب خودت ببالی و با غرور بگی: امروزم باز روز آغازه! آغازی با تجربه های بیشتر! انرژی افزون تر! و دلی امیدوار تر! روز تولدت ک میشه میری خونه اما هیچکس نیست... خونه تاریکه...اما گرمه... میری سمت اتاقت ک چراغش خاموشه... درو ک باز میکنی نور میبینی... جیغی ک میزنی شاده و متعجب... صدای جیغ بقیه فرصت فکر کردن رو ازت میگیره... سرخوشی از اینکه امروز مال توئه... باید شمعا رو فوت کنی. شمعایی ک امسال یکی بیشتر شده! شده -- تا. یادت میاد یه جا خوندی فوت کردن شمع یعنی سوختن -- سال از زندگیت! یعنی -- سال رو دیگه نداری! خنده ات میگیره از این حرف! چون خوب میدونی فوت کردن -- تا شمع یعنی -- سال زندگی! -- سال تجربه! -- سال لحظه هایی ک شاد بودن و لذت بردی و لحظه هایی ک تلخ بودن و تو بزرگ شدی... خنده ات میگیره چون میدونی تا این شمع سوخته ها رو خاموش نکنی به شیرینی اون کیک زیری نخواهی رسید... و یادت میاد به لحظه هایی ک ظاهرا سوخت اما فقط واسه این بود ک کام خودت و بقیه شیرین بشه... حالا وقت آرزو کردنه... هرچی فکر میکنی بزرگترین چیزی ک میتونی از بزرگترین کسی ک میشناسی بخوای چیه!؟ فقط داشته هات میاد تو ذهنت... دلت میخواد مثه همیشه فقط بگی: خدایا تو را سپاس... شمع ها خاموش میشن با یک نفس... همه خوشحالن...کیک بریده میشه... اینجاست ک میبینی با یک نفس تو چند تا دهان شیرین میشه... و بعدش هیجان انگیز ترین جای کاره... رونمایی از کادوهات.... و بعدش هم باز آدم هایی ک شادن و میخندن... کسایی ک دوسشون داری و دوست دارن... کسایی ک براشون ارزش داری و برات ارزشمندن... اونایی ک دلت میخواد هرسال ببینیشون... همه اون صد سالی ک آرزو کردن زنده باشی... و تو میفهمی فکرایی ک کردی پر بیراه هم نبوده... روز تولدت ک میشه مطمئن تر میشی زندگی قشنگه ، روزها زیباست. ب خصوص روزهای ناب پاییزی! روز تولدت ک میشه میبینی هفتمین روزه آخرین ماه از سومین فصل سال بهترین روز سال...
و جمله آخر باشه دعای پارسال استاد واسه تولد حوالی آفتاب : دعا می کنم زیر آفتاب رحمت یاس سپید علی ع گرمای لذت زندگی دنیا و اخرت را بچشید ...
[ پنج شنبه 92/9/7 ] [ 10:21 صبح ] [ حوالی آفتاب ]
|
||
[ طـراحی : شـریعـتی ] |