سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحت الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍمِنْ اوْلیائِک

حوالی آفتاب
 
صـحـن دوستـان
سقاخونه

 

هرسال روز تولدت ک میشه مثه یه قرار میمونه...

قراری ک دلت نمیخواد یادآوری کنی اما منتظری آدمای بیشتری سر قرار حاضر شن...

حتی کسایی ک تا این روز خبری ازت نداشتن ، رفاقتی نداشتن، اما میان سر قرار...

قرار توی روز و لحظه ای ک متعلق ب خودته، ب اسم تو و مال توئه...

اگه نیان دلخور نمیشی اما اگه بیان خوشحال تری...

روز تولدت ک میشه کلی فکر میاد تو ذهنت....

دلت میخواد ب این فکر کنی این همه سال رو چطوری سپری کردی؟

چند بار سر دوراهی ها راه رو درست رفتی و چند بار مجبور ب برگشت شدی؟

کجا ها رو باختی؟ کجاها رو خواستی ک بازنده باشی؟ وقتایی  ک بردی چه کردی؟

با چند نفر جدید آشنا شدی ک فکر کردی کاش زودتر.....

چند نفر رو حذف کردی؟

چند نفر بعد از آشنایی با تو گفتن کاش زودتر....

چند نفر حذفت کردن؟

دلت میخواد بفهمی اونایی ک یکسال بزرگتر شدنت رو دیدند چرا اومدند و چرا رفتند؟

دلت میخواد بدونی توی این یکسال چقدر خودت بودی؟ چقدر خواستی ک خودت باشی؟

چقدر توجیه کردی؟ چقدر اسیر شدی؟ چقدر مقاومت کردی؟ چقدر محکم ایستادی و گفتی نه!؟ و چقدر حواست بود قدم بعدی باید پله بالاتر باشه نه خط شروع!؟

دلت میخواد بفهمی اون لبخندایی ک سعی کردی بسازی عمیق بود... اون لحظه هایی ک خواستی آروم شه و پر از آرامش شد واقعی بود....

روز تولدت ک میشه دلت میخواد ب خودت ببالی و با غرور بگی: امروزم باز روز آغازه! آغازی با تجربه های بیشتر! انرژی افزون تر! و دلی امیدوار تر!

روز تولدت ک میشه میری خونه اما هیچکس نیست... خونه تاریکه...اما گرمه...  میری سمت اتاقت ک چراغش خاموشه... درو ک باز میکنی نور میبینی... جیغی ک میزنی شاده و متعجب...

صدای جیغ بقیه فرصت فکر کردن رو ازت میگیره... 

سرخوشی از اینکه امروز مال توئه...

باید شمعا رو فوت کنی. شمعایی ک امسال یکی بیشتر شده! شده --  تا.

یادت میاد یه جا خوندی فوت کردن شمع یعنی سوختن -- سال از زندگیت! یعنی -- سال رو دیگه نداری! خنده ات میگیره از این حرف! چون خوب میدونی فوت کردن -- تا شمع یعنی -- سال زندگی! -- سال تجربه! -- سال لحظه هایی ک شاد بودن و لذت بردی و لحظه هایی ک تلخ بودن و تو بزرگ شدی...

خنده ات میگیره چون میدونی تا این شمع سوخته ها رو خاموش نکنی به شیرینی اون کیک زیری نخواهی رسید...

و یادت میاد به لحظه هایی ک ظاهرا سوخت اما فقط واسه این بود ک کام خودت و بقیه شیرین بشه...

حالا وقت آرزو کردنه...  هرچی فکر میکنی بزرگترین چیزی ک میتونی از بزرگترین کسی ک میشناسی بخوای چیه!؟ فقط داشته هات میاد تو ذهنت... دلت میخواد مثه همیشه فقط بگی: خدایا تو را سپاس...

شمع ها خاموش میشن با یک نفس... همه خوشحالن...کیک بریده میشه... اینجاست ک میبینی با یک نفس تو چند تا دهان شیرین میشه...

و بعدش هیجان انگیز ترین جای کاره... رونمایی از کادوهات....

و بعدش هم باز آدم هایی ک شادن و میخندن... کسایی ک دوسشون داری و دوست دارن... کسایی ک براشون ارزش داری و برات ارزشمندن... اونایی ک دلت میخواد هرسال ببینیشون... همه اون صد سالی ک آرزو کردن زنده باشی...  و تو میفهمی فکرایی ک کردی پر بیراه هم نبوده...

روز تولدت ک میشه مطمئن تر میشی زندگی قشنگه ، روزها زیباست. ب خصوص روزهای ناب پاییزی!

روز تولدت ک میشه میبینی هفتمین روزه آخرین ماه از سومین فصل سال بهترین روز سال... 

 



و جمله آخر باشه دعای پارسال  استاد واسه تولد حوالی آفتاب :

دعا می کنم زیر آفتاب رحمت یاس سپید علی ع گرمای لذت زندگی دنیا و اخرت را بچشید ...




 


[ پنج شنبه 92/9/7 ] [ 10:21 صبح ] [ حوالی آفتاب ]
.: Weblog Themes By S.shAriAty :.

اذن دخـول

تو از حــوالــی آفتـــاب و مشرق دل.... به لحظه های زمینی نهاده ای منزل... درون حادثه ها حاضر است تاریکی... تو از حـــوالــی آفتـــاب می شوی نازل...
رواق دارالحجه
پـنجـره فـولـاد
کفشـداری


زائران امروز: 31
زائران دیروز : 2
کل زائران: 111817

SiaVash