حوالی آفتاب | ||
... با لبخند تو هر لحظه مث تحویل یک ساله
و باز هم سالی نو و تحویلی دیگر ... و آیا تحولی دیگر؟!؟.... سالی ک نو شد ... ک بهار بود و نوروز بود و عید بود .... عیدی ک امید مبارک باشد اما....! و اما ....! و اما خانه ای ک بود ... اما بهار نبود! .... نوروز بود اما عید نبود ...! خانه ای ک شلوغ نشد! دیدی نداشت! پنهانی بود! شادی عیدانه؟!؟ نه!!! عزای مادر ... آرام بود! صدایی نداشت! خنده های دم عید ؟!؟ نه!!! هق هقی از برای مادر ... همسر ... فرزند ...و باز هم مادر ... مادر... مادر ... خانه ای ک سال بابایش نیامده! بهار مادرش خزان شد ... آقا جون آجرک الله.... و باز هم بازگشتی دوباره.... سالی ک فاطمی بود و بوی رضا(ع) معطرش کرد... زیارتی ک .... زیارتی ک ... هیچ... توان وصفش نیست... همان بس ک در یک شام مهتابی اذن دخول دادند ...
و در یک سحر برفی ...............................
رفتم از شهر تو و پیش تو جا مونده دلم تو همون حال و هوا ، آب و هوا مونده دلم من هنوز نرفتم و دلم برات تنگ شده آخه جا مونده ،تو خونه ی شما، مونده دلم من هنوز نرفتم و دلم برات تنگ شده همه ی درد و دلامو، گله هامو همه گریه های کهنه مو تموم مشکلامو به تو گفتم به این امید دارم میرم که باز بیامو بگم سلام و بگم سلام و بگم سلام و که تو هم باز کنی دست تمامه گره هامو ساعت رفتنه من رسیده قلبم میزنه .. نمیتونه دلم از خونه تو دل بکنه . گفته بودن که اگه بیام گرفتار میشم اومدن آسونه و کاری که سخته رفتنه ... من هنوز نرفتمو دلم برات تنگ شده دلم با من نمیاد تا برم دلم نمیاد از اینجا برم بزار با دلم یکم راه بیام امروزرم بمونم فردا برم من هنوز نرفتمو دلم برات تنگ شده
زیبا بود و ب یاد ماندنی .... خواستم بگویم سپاس! دیدم واژه ها حقیرند ..... همان سکوت به!!!
با احترام نوروز فاطمیتون مبارک... [ چهارشنبه 93/1/6 ] [ 12:14 صبح ] [ حوالی آفتاب ]
|
||
[ طـراحی : شـریعـتی ] |