حوالی آفتاب | ||
این روزا برنامه ماه عسل رو ک می بینی از مجری و گزارشگر برنامه یه چیز رو زیاد می شنوی : " قصه " ...! قصه ی شما...قصه ی ایشون ... قصه ی فلانی ... قصه ی امروز و قصه ی دیروز...! و من فکر میکنم ب اینکه آیا واقعا قصه اس ؟ تمام لحظه های عمر یه آدم...! یه خونواده ...! تمام ثانیه هایی ک چون سالی گذشته ...! تمام روزایی ک درد کشیده ...! تمام بغض های خورده و همه ی اشک های ریخته یه قصه اس؟؟؟!!! این آدما شخصیتای یه قصه ان؟؟؟!!! قصه ای ک نهایتش تعبیر یه کابوسه ؟؟؟!!! آره خب ... شایدم "قصه ای" بیش نیست ...! "قصه ای" ک با یکی بود یکی نبود شروع میشه...! "قصه ای" ک زیر گنبد کبودش فقط خداست ...! "خدایی" ک اون اول اونقدر جیغ و داد شخصیتای اصلی قصه بلنده...! که شایدصداش حتی از لایه ی ازون هم اینورتر نمیاد...! و اون مجبور میشه دستشو بفرسته....! "دستی" ک میاد پایین و شاید ، و شاید همون دستایی رو اول میگیره ک بالاترن...! ک فاصله اش باهاشون کمتره...! "گرفتنی" ک همه وجود آدمو میلرزونه ....! "لرزشی" ک پراز ارتعاشه...! "ارتعاش" کلام خدا ...! و تازه صداش می رسه....! "صدایی" ک میگه : تو بامن باش ، من ماهتو ک جای خود ، زندگیتو عسل میکنم ...! "خدایا کلاغ سیاه تموم قصه ها رو ب خونشون برسون...!" "همون قصه ای ک بالا بری راسته ، پایین بیای دروغه....!" آخر نوشت : ...«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا آمِنُوا»... "ملتمس دعای خیرتون...." [ دوشنبه 93/4/16 ] [ 11:32 عصر ] [ حوالی آفتاب ]
|
||
[ طـراحی : شـریعـتی ] |