سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحت الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍمِنْ اوْلیائِک

حوالی آفتاب
 
صـحـن دوستـان
سقاخونه

حق باجناب قیصر بود که گفت : و ناگهان چقدر زود دیر می شود....

همین چند روز پیش بود که  روپوش به تن،مقنعه سفید به سر و کوله به پشت ، دست تو دست مامان وارد یه حیاط بزرگ شدم....توی صف ایستادم و بعدشم از زیر قرآن شدم ،و رفتم پشت نیمکت ها!

و بعدش روزهای شیرین : برپا! برجا! بابا آب داد!

و یهویی زمان این رسید که خداحافظی از دوستان  و رفتن به مدرسه جدید و چه بسا دنیای جدید... مقنعه سفیدی که مشکی شد و کوله ای که یه بنده میفتاد....کلاس هایی که تفکیک شد و حرف هایی که رنگ و بوش عوض شد...

و گذشت و به چشم به هم زدنی شدیم دبیرستانی و نشستن کف حیاط مدرسه و حرص دادن معاونا که پاشین زنگ تفریح تمومه..... و حالا فکر میکنم : ای دل غافل ، همش زنگ تفریح بود... یکی از بهترین روزااااااااااای زندگی بود.... شیرینیش هنوزم که هنوزه تو دهنم مزه میشه.... خاطراتش دنیاییه واسه خودش...

سه تا مقطع بود که هرروز لحظه شماری میکردیم که تموم شه و بریم بالاتر....کی میشه دانشجو شیم!!! و شدیم!

همین دیروز بود که اسممون تو ورودی 90 ثبت شد...

کلاسا شروع شد و بازهم دنیاعوض شد...

شاد شد ، غمگین شد، خنده شد ، گریه شد ، زندگی! شد.... دنیایی میون بچگی و پختگی....

اینا هم تموم شد.... به قیمت اینکه شاید کفه پختگی سنگین تر شد...

ترم هایی که رفت و خاطراتی که موند...

همه ی اتفاقات خوشش از کلاس 222 شروع شد ، روانشناسی عمومی 1.... یادش بخیر....

یاد شیرینی های سر کلاس انگیزش و هیجان بخیر... از جمله اون آبنبات چوبی!!!!!

یاد بحثامون سر کلاس پویایی گروه بخیر....

یاد خستگی سرکلاس جامعه شناسی و بی توجهی ها سر کلاس فلسفه بخیر....

یاد تکرار مکررات سرکلاس یادگیری بخیر...

یاد سوتی های سرکلاس آمار و ضایع شدن بچه ها سرکلاس مشاوره بخیر....

یاد پاولف و سگش ، اسکینر و موش هاش ، پیاژه و بچه هاش ، مازلو و هرمش ، یونگ و الگوهاش و فروید و جنجالاش هم بخیر....

یاد چرت زدن سرکلاسای عمومی بخیر...

و ....

و.....

و....

یاد تونل و حشت و قاصدکای هم جوارش بخیر...

یاد سلف و اون غذاهای منحصر به فردش !!!!! بخیر...

یادش بخیر 7.آذر.90 .... سورپرایز شدن من تو آلاچیق .... جشن دونفره ی من و رفیق...

یادش بخیر7.آذر91 ....سورپرایز شدن من تو شانار ..... جشن پنج نفری من ، میم ، ف ، ب و میم...

یادش بخیر 7.آذر .93 .... یک روز پر خاطره در بوستان و کوچه باغ و شانار ... من ، میم و ف....

یادش بخیر هوای دونفره ی من و رفیق ... دلستر نعنایی .... محوطه دانشگاه ، آلاچیق ، تپه ، بلوار دانشگاه .... و آسمون همیشه زیبای شهر...

یادش بخیر پیاده روی من و رفیق از ترمینال تا دانشگاه!!!!.... خب هوای پاییز میطلبید دیگه!!!

یادش بخیر یه روز دوستانه ، سعدی ،دلگشا ، حافظ ، جهان نما ، دروازه قرآن و دیزی و لونا.....من ، میم ، ف ، ب و میم...

یادش بخیر گردهمایی هامون تو آلاچیق ..... بحث و نظر و هات داگ و ذکر خیر اساتید محترم....

یادش بخیر تئاتر دونفره ی من و رفیق...

یادش بخیر شبایی که من مهمون میشدم و تجربه ی محیط خوابگاه....

یادش بخیر روزایی که تو دفتر انجمن علمی گذشت....

یاد بچه های خوب نشریه اثر بخیر...

و....

و...

و....

یاد آخرین  روز دانشگاه ، 9.دی .93... من ، میم ، ف و ب بخیر...

و درنهایت خاطره ی روز آخرین امتحان ، یک روز فوق العاده زیبای برفی بخیر....

آخرین روز دانشگاه ، من و میم و ف و ب سروده ی آقای تهرانی رو تغییر دادیم.... اونم در حالی که روی تپه رو به دانشگاه نشسته بودیم و ...!

این شعر رو تقدیم میکنیم به تمام بچه های ورودی 90... به خصوص اعضای دوست داشتنی گروه"پاتوق دخترونه نود" و اعضای محترم"90 ORGINAL "....

یار دانشگاهی من با من و همراه منی 

چوب فروید بر سر ما،بغض من و آه منی

حک شده اسم من و تو ، رو تن این برد و کلاس

ترکه ی این یاشاریا مونده هنوز رو تن ما

دشت بی فرهنگی ما هرز تموم این توتاش

خوب اگه خوب ، بد اگه بد برده دلای استاداش

دست من و تو باید این جزوه ها رو پاره کنه 

کی میتونه جز من و تو ، آسیبا رو پاس بکنه

     یااااااار دانشگاهی من.....

آخر نوشت : خاطره که زیاده اما همین اشارات واسه اهالی 90 کفایت میکنه که روزها و ساعت های خوبی رو تداعی کنه.....

حرف های گفته و ناگفته خیلی زیاده .... تمام این پست روی هم رفته شاید یه هفته از کل این ایام رو رقم بزنه.... اما مجالی برای گفتن نیست... و باز به قول جناب قیصر :

حرف های ما هنوز ناتمام ، تا نگاه میکنی وقت رفتن است...

یکی از بچه ها گفتن رفیق نیمه راه بودی و زودی رفتی! اما میگم : مهم دله... بعد مکان حل شدنیه.... ان شاالله در مقاطع بالاتر هم، هم دانشگاهی باشیم...

*تصاویر مربوطه در پست بعدی بارگزاری میشود....

علی الحساب این دو تا باشه ....

 

 

مینویسم"د ی د ا ر " که اگر بی من و دلتنگ منی ، یک به یک فاصله ها را برداری....


[ سه شنبه 93/11/14 ] [ 12:55 صبح ] [ حوالی آفتاب ]
.: Weblog Themes By S.shAriAty :.

اذن دخـول

تو از حــوالــی آفتـــاب و مشرق دل.... به لحظه های زمینی نهاده ای منزل... درون حادثه ها حاضر است تاریکی... تو از حـــوالــی آفتـــاب می شوی نازل...
رواق دارالحجه
پـنجـره فـولـاد
کفشـداری


زائران امروز: 10
زائران دیروز : 6
کل زائران: 111845

SiaVash