سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحت الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍمِنْ اوْلیائِک

حوالی آفتاب
 
صـحـن دوستـان
سقاخونه

همه چیز از وقتی شروع شد که به ناگاه دلتنگ شدی...

دلتنگ شدی قبل از آنکه آمادگیش را داشته باشی....

همه چیز از وقتی شروع شد که قول و قرارت را یادت رفت... که آمدی  تلنگری به خودت زدی ...و رفتی... و پشت گوش انداختی....

همه چیز از وقتی شروع شد که فهمیدی همیشه هست... حتی اگر نباشی....

همان موقع که چون کودکی رفتی گوشه ای ایستادی ،سرت را انداختی پایین... دست هایت را بردی پشتت ، تکیه ات را دادی به دیوار ، لب برچیدی و حرف خودت را زدی.... هی حرف خودت را زدی.... هی حرف خودت را زدی....

اگر سرت را بالا میکردی ، نگاهش را می دیدی، جوابت را می خواندی... اگر دستت را نبرده بودی پشتت ، گرمی دستش را حس می کردی.... اگر تکیه ات به آن دیوار نبود  ، خودش محکم نگهت میداشت.... آنقدر هی حرف خودت را زدی که صدایش گم شد...

بعد هم که راهت را کشیدی و رفتی.... غافل از اینکه یک چیز را خوب فهمیده بودی : همیشه هست ، حتی اگر نباشی...

وقتی که تو حواست پرت بود... همان موقع که سردرگم شده بودی و داشتی دنبال نشانه هایش می گشتی...

نزدیک را ول کرده بودی و دورترها را می پاییدی ....

زمانی که داشتی دور خودت می گشتی ، و یادت رفته بود :هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَهُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ...

در تدارک بود...

در تدارک یک مهمانی.... یک مهمانی با میزبانی برجسته ... همانی که منتظرش بودی... همانی که حتی فکرش حالت را خوب می کند... همانی که فضا آکنده است از عطر حضورش...

همانی که حتی اگر چون کودکی بروی گوشه ای بایستی ،سرت  را بیندازی پایین ... دست هایت را ببری پشتت ، تکیه ات را به دیوار بدهی ، لب بربچینی و  حرف خودت را بزنی .... کافیست بگویی : الهی....

خواهی شنید : عبدی ...

و باز هم آن که برنده است تویی.... نبودی ، حالا هم که آمدی کافیست ناز کنی ، می خرد ... کافیست نیاز کنی ....کافیست بخواهی ، به بهترین شکل می دهد ...

اما تو یادت باشد فقط خودش را بخواه .... بیش از پیش برای داشتنش حریص باش ... که داشتن چنین مهربانی زیادش هم کم است ....

خودش را سپاس ....

خوب شد که ماه خوب خدا رسید...

دلم برای خودم و خودش تنگ شده بود...

 

 

آخر نوشت:

در لحظات ناب عاشقانه هاتون ، اگر مجالی بود ، ملتمس دعای خیرتون....


[ چهارشنبه 94/3/27 ] [ 10:35 صبح ] [ حوالی آفتاب ]
.: Weblog Themes By S.shAriAty :.

اذن دخـول

تو از حــوالــی آفتـــاب و مشرق دل.... به لحظه های زمینی نهاده ای منزل... درون حادثه ها حاضر است تاریکی... تو از حـــوالــی آفتـــاب می شوی نازل...
رواق دارالحجه
پـنجـره فـولـاد
کفشـداری


زائران امروز: 4
زائران دیروز : 11
کل زائران: 111850

SiaVash