سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضا المرتَضی الامامِ التّقی النّقی و حُجّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحت الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلی اَحَدٍمِنْ اوْلیائِک

حوالی آفتاب
 
صـحـن دوستـان
سقاخونه

همه چیز خوبه.... شهر در امن و امانه... آسمون آبی و هوا صافه....

آرامشی که هست... زندگی ای که در جریانه ... مثل قبل ... با پایین و بلندی اما در حال گذر....

سختم باشه قابل تحملِ....

اصلا هیچ چیز مهم نیست...

مهم اینه که من دلم تنگ شده.... خب دیگه خیـــــــــــــــــلی تنگ شده....

اونقدری که حس میکنم اگر بگن آماده شو ، فردا حرکته ، از شوق در دم نفسم بند میاد....

دلم میخواد چشمامو ببندم و باز کنم و اونجا باشم....

همون گوشه ی همیشگی...

یا پله های اداره آگاهی....

همون آخر صحن آزادی ... روبرو درب بهشت ثامن...

کنار یکی از ستون های دارالحجه....

صحن جامع رو قدم بزنم...

صحن کوثر رو رد کنم....

بشینم رو فرش صحن جمهوری.....

همه اش سرای شماست.... فقط کافیه مهمانتان باشم.....

اوووه کلی حرف هست که باید بزنم.... مثل همیشه نیست که.... جنسش فرق میکنه.... جدیده.... خب ذوق دارم زودتر بیام بگم....

چرا اینقدر روزها طولانیه؟.......

راستی من کل این هفته ای که گذشت رو ترسیدم.... ترسیدم از نشدن و نیومدن..... این ترس تکراری نیست ... اما هیچ وقت حقیقی نشد... دلم می خواد به خودم بگم این بارم الکیه.....

و هست ... حتما هست..... من خیـــــــــــــــــــــــــــلی دلتنگم....

اَه... چقدر این واژه ها حقیـــــــــــرن.... چرا نمیتونن حجم دلتنگیمو بیان کنن....

خب البته مهمم نیست.....

 

میبینین دیگه.... میدونین......... من خیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی دلتنگم......

راستی هدیه ای که فرستادین عجیب شوک زده ام کرد.... وقتی گفت چشماتو ببند و دستاتو باز کن به هرچیزی فکر کردم الا چیزی که بود.... فکر میکردم از طرف خودشه ، نمیدونستم که..... به قول خودش واسطه بود... گفت سفارشی برام فرستادین. راست گفت.....

بنده نوازی کردین.... و من باز هم دلتنگ تر....

اینکه اینقدر هوامو دارین منو به جنون میرسونه.........

دیوانه زنجیری سلطان شده ام........ خوشبخت تر از مرا نشانم بدهید.............

باشه ..... با همون سرمو گرم میکنم تا بگذره این روزهای ناگذر....

کرمتون منو حسابی پررو کرده ... پس حرف آخر اینکه :

من.... هم دلتنگم... هم منتظر..........دیگه باقیش با شما..........

 

جدا نوشت : پست محرمی نذاشتم چون.................!

باشه به وقتش.......


[ جمعه 94/8/8 ] [ 11:19 صبح ] [ حوالی آفتاب ]
.: Weblog Themes By S.shAriAty :.

اذن دخـول

تو از حــوالــی آفتـــاب و مشرق دل.... به لحظه های زمینی نهاده ای منزل... درون حادثه ها حاضر است تاریکی... تو از حـــوالــی آفتـــاب می شوی نازل...
رواق دارالحجه
پـنجـره فـولـاد
کفشـداری


زائران امروز: 30
زائران دیروز : 53
کل زائران: 111761

SiaVash